وصال خاطره / محمد علی رستمی
دست غرور خود به کمر تا نهاده ام
در شعله های آتشتان پا نهاد ه ام
تصویر من تلاطم تا بی نهایت است
آیینه در مقابل دریا نهاده ام
در پیش پای وسعت آواز معجزه
چاهی به عمق لکنت موسا نهاده ام
حیران شدم ز تقلای دشمنان
این راه رفته را به شما وا نهاده ام
با این همه ز دیده ی حسرت چکیده ام
اشک یتیم را به تماشا نهاده ام
دیگر "وصال" خاطره هم رفته از سرم
راهی به سوی غربت فردا نهاده ام
محمد علی رستمی